پیک امید

از امید ،شادی ،سلامتی و موفقیت میگوییم

پیک امید

از امید ،شادی ،سلامتی و موفقیت میگوییم

عدد هفت- ۷-

عدد هفت در نزد ایرانیان از دیرباز تاکنون عددی مقدس و مشهور بوده . از میان همه اعداد , عدد هفت همیشه مورد توجه مشرق زمین و به خصوص ایرانیان قرار داشته ‚ اغلب در امور ایزدی و نیک و گاه در امور اهریمنی و شر به کار میرفته است ولی اکثر موراد در جهت نیت پاک و روحانی و مقدس استفاده می گردیده . وجود بعضی عوامل طبیعی مانند تعداد سیاره های مکشوف جهان باستان و همچنین رنگهای اصلی‚ موید رجحان و جنبه ماوراطبیعی این عدد گردیده است. با توجه به آیین کهن میترائیسم ایران که قدمتی بیش از پنج هزار سال دارد بایستی بپذیریم که ایرانیان نخستین ملتی بودند که به رمز و راز این عدد آسمانی پی بردند . تمدنهای بسیاری در مشرق زمین و به خصوص خاورمیانه شکل گرفت که پایه های تمدن بشری محسوب می شوند ولی نکته جالب آن این است که از میان همه آنها تنها تمدن ایران باقی ماند و به عبارتی همه تمدنهای اطراف به نوعی یا در تمدن ایران حل شدند و یا از میان رفتند . تمدن مصر , سومر , اکدیها , کلده , آشور , بابل نمونه ای از این تمدنهاست . از میان آنها آیین مهرپرستی و میترایسم ایران از قدمتی پیش از همه این تمدنها برخوردار است . امروزه نمادهای مهر را در ایران و آداب و رسوم مردم ایران هنوز به روشنی می بینیم . به عبارتی میتوان گفت که تمدن های بین النهرین بیشترا به درون تمدن ایران رفتند و یک تمدن بزرگ را شکل دادند .
ادامه مطلب ...

ترس از شکست

کسی که می ترسد شکست بخورد حتما شکست خواهد خورد.

مردم مقصر

کسانی که روح ناامید دارند مقصرترین مردم هستند

امیرکبیر۲

میرزا تقى خان امیر کبیر بزرگترین شخصیت سیاسى و نظامى دوران سلاطین قاجار است . این مرد بزرگ بعد از صدارت حاج میرزا آقاسى وزیر درویش مسلک و نالایق محمدشاه قاجار به نخست وزیرى ایران و صدراعظمى ناصر الدین شاه ، پادشاه جوان نوزده ساله رسید.
پیش از روى کار آمدن امیر کبیر، چنان اعضاء سفارت روس بر دستگاه حکومت ایران چیرگى پیدا کرده بودند و دست به خودسرى مى زدند، که حتى نوکران سفارت با وزیران برابرى مى کردند.
وضع تا آنجا آشفته و اسف انگیز بود که هر مکتوبى که از سفیر روس براى صدراعظم مى آوردند، حامل مکتوب در هر موقعى که بود مى باید شخصا آنرا به دست صدر اعظم بدهد و بلا تاءمل جواب گرفته برود.
ولى بعد از آنکه امیر کبیر به صدارت رسید به کلى ورق برگشت ... یک روز پیر مردى از اهالى ایران که نایب غلامان سفارت روس بود، مکتوبى براى امیر کبیر صدراعظم ناصر الدین شاه آورد، و طبق مرسوم خواست وارد مجلس امیر شود و شخصا آنرا تسلیم کند و جواب بگیرد

ادامه مطلب ...

امیرکبیر

در سال 1264 قمری، نخستین برنامه‌ی دولت ایران برای واکسن زدن به فرمان امیرکبیر آغاز شد. در آن برنامه، کودکان و نوجوانانی ایرانی را آبله‌کوبی می‌کردند. اما چند روز پس از آغاز آبله‌کوبی به امیر کبیر خبردادند که مردم از روی ناآگاهی نمی‌خواهند واکسن بزنند. به‌ویژه که چند تن از فالگیرها و دعانویس‌ها در شهر شایعه کرده بودند که واکسن زدن باعث راه ‌یافتن جن به خون انسان می‌شود هنگامی که خبر رسید پنج نفر به علت ابتلا به بیماری آبله جان باخته‌اند، امیر بی‌درنگ فرمان داد هر کسی که حاضر نشود آبله بکوبد باید پنج تومان به صندوق دولت جریمه بپردازد. او تصور می کرد که با این فرمان همه مردم آبله می‌کوبند. اما نفوذ سخن دعانویس‌ها و نادانی مردم بیش از آن بود که فرمان امیر را بپذیرند. شماری که پول کافی داشتند، پنج تومان را پرداختند و از آبله‌کوبی سرباز زدند. شماری دیگر هنگام مراجعه مأموران در آب انبارها پنهان می‌شدند یا از شهر بیرون می‌رفتند روز بیست و هشتم ماه ربیع الاول به امیر اطلاع دادند که در همه‌ی شهر تهران و روستاهای پیرامون آن فقط سی‌صد و سی نفر آبله کوبیده‌اند.  در همان روز، پاره دوزی را که فرزندش از بیماری آبله مرده بود، به نزد او آوردند. امیر به جسد کودک نگریست و آنگاه گفت: ما که برای نجات بچه‌هایتان آبله‌کوب فرستادیم. پیرمرد با اندوه فراوان گفت: حضرت امیر، به من گفته بودند که اگر بچه را آبله بکوبیم جن زده می‌شود. امیر فریاد کشید: وای از جهل و نادانی، حال، گذشته از اینکه فرزندت را از دست داده‌ای باید پنج تومان هم جریمه بدهی. پیرمرد با التماس گفت: باور کنید که هیچ ندارم. امیرکبیر دست در جیب خود کرد و پنج تومان به او داد و سپس گفت: حکم برنمی‌گردد، این پنج تومان را به صندوق دولت بپرداز چند دقیقه دیگر، بقالی را آوردند که فرزند او نیز از آبله مرده بود. این بار امیرکبیر دیگر نتوانست تحمل کند. روی صندلی نشست و با حالی زار شروع به گریستن کرد. در آن هنگام میرزا آقاخان وارد شد. او در کمتر زمانی امیرکبیر را در حال گریستن دیده بود. علت را پرسید و ملازمان امیر گفتند که دو کودک شیرخوار پاره دوز و بقالی از بیماری آبله مرده‌اند. میرزا آقاخان با شگفتی گفت: عجب، من تصور می‌کردم که میرزا احمدخان، پسر امیر، مرده است که او این چنین های‌های می‌گرید. سپس، به امیر نزدیک شد و گفت: گریستن، آن هم به این گونه، برای دو بچه‌ی شیرخوار بقال و چقال در شأن شما نیست. امیر سر برداشت و با خشم به او نگریست، آنچنان که میرزا آقاخان از ترس بر خود لرزید. امیر اشک‌هایش را پاک کرد و گفت: خاموش باش. تا زمانی که ما سرپرستی این ملت را بر عهده داریم، مسئول مرگشان ما هستیم. میرزا آقاخان آهسته گفت: ولی اینان خود در اثر جهل آبله نکوبیده‌اند امیر با صدای رسا گفت: و مسئول جهلشان نیز ما هستیم. اگر ما در هر روستا و کوچه و خیابانی مدرسه بسازیم و کتابخانه ایجاد کنیم، دعانویس‌ها بساطشان را جمع می‌کنند. تمام ایرانی‌ها اولاد حقیقی من هستند و من از این می‌گریم که چرا این مردم باید این قدر جاهل باشند که در اثر نکوبیدن آبله بمیرند منبع حکیمی، محمود.
داستان‌هایی از زندگی امیرکبیر. دفتر نشر فرهنگ اسلامی، چاپ سی و هفتم، 1384

دانستن و ندانستن

آن کس که بداند، و بداند که بداند اسب شرف از گنبد گیتی بجهاند

آن کس که بداند، و نداند که بداند بیدارش نمایید که بس خفته نماند

آن کس که نداند، و بداند که نداند لنگان خرک خویش به منزل برساند

آن کس که نداند، و نداند که نداند در جهل مرکب ابدالدهر بماند

معجزه عشق

منتـظر آن اتفاق خوب باش
به محض اینکه آن اتفاق بیافتد
تـنهایی به روشنایی درون
تـنهایی به آرامش خیال
تـنهایی به تجربه ای شیرین
بدل خواهد شد
آن روز نزدیک است
مسرور باش
بخوان و با زندگی برقص
راهی که تو خود را در آن پـیدا کنی
معجزه عشق است
زیرا که
تشنه به چشمه خواهد رسید
دل مشتاق عاشـق خواهد شد
و درهای بسته یکی یکی باز خواهند شد
بـیدار خواهی شد
درست مانند گلی کوچک
که زیـبایی خود را
با شکوه و طنـازی
به تو دلبرانه پیشکش می کند
خواهی شکفت
در یک لحظه شگفت انگیز
در حمایت عشق الهی
شور و سرمستی در زندگی تو جاری خواهد شد
و آرامشی ملکوتی شروع به باریدن خواهد کرد
زیرا
عشق نمی تواند در جایی غیر قلب تو بشکفد

انتخاب دوست

دوستی را انتخاب کن که آنقدر دل بزرگی داشته باشد تا برای جا شدن تو دلش مجبور نباشی که خودتو کوچیک کنی

گل نیلوفر

روز وقتی به گل نیلوفر نگاه می کردم ترس تموم وجودمو برداشت که شاید منم یه روزمثل گل نیلوفر تنها بشم. سریع از کنار مرداب دور شدم. حالا وقتی که میبینم خودم مرداب شدم دنبال یه گل نیلوفر می گردم که از تنهایی نمیرم و حالا می فهمم گل نیلوفر مغرور نیست اون خودشو وقف مرداب کرده.

ساعت

حتی یک ساعت خراب هم روزی 2 بار ساعت را درست نشان میدهد